شناسهٔ خبر: 72500 - سرویس فرهنگ
نسخه قابل چاپ منبع: تسنیم

حکمت عملی و مسئلۀ ادبیات سیاسی آمرانه

مقایسه ادبیات آمرانه سیاسی در اسلام و غرب به روایت حجت‌الاسلام مهدوی‌زادگان

مهدوی زادگان حجت‌الاسلام مهدوی‌زادگان در درسگفتارش در باب «حکمت عملی و مسئله ادبیات سیاسی آمرانه» به نقد نظریه سیدجواد طباطبایی در فلسفه سیاسی پرداخته است

به گزارش نماینده به نقل از تسنیم پیش‌فرض هر نوع نگاه سیاسی، لزوم ایجاد ادبیات آمرانه است. به همین دلیل، هر فیلسوفی با توجه به گرایش‌ها و هستی‌شناسی خود، منشأ اوامر و نواهی سیاسی خود را معین می‌کند. بر این اساس، فلاسفة اسلامی به شرع، به عنوان منبع اوامر سیاسی می‌نگرند و فلاسفة غرب به دلیل کم‌رنگی شریعت در مسیحیت و نیز ضدیت با کلیسا، سراغ منبع عرف رفتند.

متن پیش رو بخشی از جزوۀ «امر و نهی سیاسی» که درسگفتارى از «حجت‌الاسلام داود مهدوی‌زادگان» در باب حکمت عملی و مسئلۀ ادبیات سیاسی آمرانه است؛ این درسگفتار حاصل سلسله جلسات سیزدهمین دورۀ آموزشى تربیتى «والعصر» است که به همت مؤسسۀ علمی- فرهنگی سدید تهیه شده است.

حجت الاسلام داود مهدوی زادگان عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است. تدریس در حوزه‌­های فلسفۀ انقلاب اسلامی، کلام سیاسی،  اندیشۀ سیاسی اسلام معاصر و فقه اجتماعی امام خمینی در دانشگاه­‌های شهید بهشتی، مؤسسۀ آموزش عالی امام خمینی، پژوهشگاه علوم انسانی و دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقیقات از جمله سوابق تدریسی او است.

فلسفۀ سیاسی اسلام از دو نظر

در ابتدای بحث، اشاره­‌ای به فضای فلسفۀ سیاسی غرب و همچنین سنجش آن با فلسفۀ سیاسی اسلام خواهیم داشت و به بیان دو دیدگاه در آن می‌­پردازیم. سپس وارد اصل بحث خواهیم شد. در باب فلسفة­ سیاسی اسلام، افراد زیادی به بیان نظریه‌­های مختلفی پرداخته­‌ا‌‌‌ند. از جملة این افراد، می‌­توان به سید جواد طباطبایی اشاره کرد. ایشان معتقد است که ما برای نظام­‌سازی به فلسفة سیاسی نیاز داریم اما آن چیزی که ایشان مسلم گرفته‌اند این است که فلسفة سیاسی از فلسفة اسلامی بر نمی‌­آید. ایشان معتقدند اگر بخواهیم فلسفة سیاسی داشته باشیم، حتی به فارابی هم نمی‌­توانیم برگردیم و راه او را شروع و دنبال کنیم، بلکه باید به فلسفة سیاسی غرب برویم و از فلسفة سیاسی غرب برای نظام­‌سازی کمک بگیریم.

دیدگاه دوم، دیدگاه افرادی مانند شیخ مهدی حائری است. ایشان در تعریف سیاست و حکومت همان حکمت عملی را بیان می‌­کند، اما در عین حال این سیاست و حکومت، به هیچ عنوان به معنای امر و نهی کردن و فرمانروایی نیست. استنباط ایشان از حکمت عملی این است که سیاست به معنای امر و نهی و فرمانروایی نیست.

دو مقدمۀ مهم

پیش از این‌که وارد اصل بحث شویم، دو مقدمه لازم است. مقدمۀ اول این‌که اساساً هیچ حکومتی نمی­‌تواند بدون ادبیات سیاسی آمرانه تداوم پیدا کند. در واقع، ادبیات سیاسی آمرانه از لوازم حکومت است و نمی‌­توان حکومتی را تصور کرد که در آن، ادبیات آمرانه وجود نداشته باشد.

مقدمۀ دوم این‌که ادبیات آمرانه را می‌­توان به سه دسته تقسیم کرد. نوع اول، ادبیات آمرانۀ اخلاقی است که در آن بر مبنای قواعد اخلاقی، امر و نهی می­‌کنیم و منبع امر و نهی در آن، قواعد و آیین­‌های اخلاقی است. قسم دوم، ادبیات آمرانة شرعی است که از شریعت انتزاع می­‌شود. نوع سوم، ادبیات آمرانة عرفی است که نه از اخلاق منبعث می­‌شود نه از شریعت، بلکه از عرف مردم اخذ می‌­شود.

با این دو مقدمه وارد اصل بحث می‌­شویم. دورۀ پس از رنسانس -که در غرب، نظام­‌های سیاسی جدید تأسیس شده‌­اند - و قرون اولیة اسلامی -که در این دوران، دولت تأسیس می‌شود - از مواردی است که به بررسی آن خواهیم پرداخت.

منشأ ادبیات آمرانه در غرب

در دورة رنسانس، جامعة اروپایی در انحطاط به سر می‌­برد و نظام‌­های سیاسی کلیسایی، دیگر نمی­‌توانند جامعه را اداره کنند. در این موقعیت، فیلسوفانی مانند روسو، ماکیاولی، هابز و لاک پیدا می­شوند که می­‌گویند ما باید نظام جدید سیاسی تأسیس کنیم. اولین مسئله­‌ای که در تأسیس حکومت و نظام سیاسی برای فیلسوفان سیاسی مطرح می­‌شود این است که ما به لوازم حکومت که مهم‌ترین آن ادبیات سیاسی آمرانه است، نیاز داریم و باید از یک منبعی آن را اخذ کنیم. منبعی که آن زمان در دسترس بود، منبع اخلاق و منبع شریعت بود.

اما فیلسوفانی که با ادبیات دینی به شدت مخالف بودند، با قدرت­‌های حاکم مخالفت داشتند و می­‌خواستند حکومتی را تأسیس کنند که از جنس ادبیات موجود نباشد. به طور طبیعی این­ افراد به سمت ادبیات سیاسی آمرانة دینی نمی­‌رفتند. از طرفی هم، به خوبی متوجه شده بودند که با اخلاق نمی­‌توان ادبیات سیاسی آمرانه وضع کرد. از این‌رو طرح و منبعی که برای آن‌ها می­‌مانَد، منبع عرف است. بر این اساس، می­‌توان گفت بنیاد فلسفة سیاسی غربی بر ادبیات آمرانة عرفی است.

منشأ ادبیات آمرانه در اسلام

همان اتفاقی که در غرب افتاد، در قرون اولیه اسلامی هم افتاد. فیلسوفان اسلامی از امثال فارابی تا ابن سینا، به نوعی متوجه شدند که در مقام تأسیس حکومت قرار دارند، چرا که جامعه به حکومت و دولت نیاز دارد و آن‌ها باید دولتی تأسیس کنند و این حکومت، به ادبیات سیاسی آمرانه نیاز دارد. از طرفی متوجه بودند که ادبیات آمرانه­ای که حکومت نیاز دارد، از حکمت عملی بر نمی‌­آید. ادبیات آمرانه­‌ای که در حکمت عملی وجود دارد در نهایت، ادبیاتی ارشادی، توصیفی یا اخلاقی است.

به این ترتیب، فیلسوفان اسلامی مانند فیلسوفان غربی در مقابل یک دو راهی قرار گرفتند که ادبیات آمرانة شریعت­مدار را انتخاب کنند یا ادبیات آمرانة عرفی که در نتیجه ادبیات شریعت­مدار را انتخاب کردند. از این‌رو شریعت، مبنای ادبیات آمرانه در جهان اسلام شد.

نقش گرایش­‌های فیلسوفان در انتخاب ادبیات آمرانه

البته گرایش­‌های این فیلسوفان هم در این انتخاب شریعت یا عرف، مؤثر بوده است. به عنوان مثال، فارابی به این دلیل که یک مسلمان بود و بر مسلمانی خود وفادار بود و تعلقات و دغدغه­‌های دینی داشت، به صورت طبیعی، ادبیات آمرانة دینی را انتخاب کرد.

در مقابل، فیلسوفان غربی اگرچه با کلیسا مخالف بودند، اما یکی از عوامل اصلی که باعث شد فلسفة سیاسی خود را مبتنی بر عرف نمایند، گرایش اومانیستی بود که در فیلسوفان سیاسی قرن جدید وجود داشت.

نقد نظریة سیدجواد طباطبایی

تصور آقای طباطبایی مانند فیلسوفان غربی این است که ادبیات آمرانه، تنها از عرف بیرون می­‌آید و در شریعت، ادبیات آمرانة عرفی نداریم. از این رو دانشمندان اسلامی به شریعت­نامه­‌نویسی و سیاست­نامه­‌نویسی میل پیدا کردند. به تعبیر آقای طباطبایی همۀ این‌ها انحراف است، اما باید گفت که فیلسوفان اسلامی به انحراف نرفتند، بلکه انتخابی کردند که انتخاب درستی بود. آن‌ها با توجه به آن گرایش خود و دغدغۀ دینی که داشتند، ادبیات سیاسی شرعی را انتخاب کردند.

در نقد این نظریه باید گفت در جهان غرب و در دیانت مسیحی، شریعتی وجود ندارد. به همین دلیل برای همة فیلسوفان غربی این سؤال وجود دارد که مگر از دین هم می‌­شود ادبیات سیاسی آمرانه بیرون آورد، اما شریعت اسلامی گسترده است و پنجاه باب فقهی داریم و همین پنجاه باب فقهی، تمام عرصه­‌های زندگی اجتماعی و سیاسی انسان­‌ها را گرفته و چیزی بیرون از این‌ها نیست.

بنابراین می‌­بینیم در نگاه فیلسوف اسلامی نه تنها سیاست از دین جدا نیست، بلکه سیاست عین دیانت می‌شود. شریعت اسلام ظرفیتی دارد که می‌­توان حکومتی را تأسیس کرد که ادبیات سیاسی آمرانه‌­اش مبتنی بر شریعت شود. این ظرفیت را دین مسیحیت ندارد. دین مسیحیت را نباید با دین اسلام یکی گرفت.

نظر شما